دفتر کار روانشناسی

  • ۰
  • ۰

یونگ:
کارل گوستاو یونگ فیلسوف و روانپزشک اهل سوئیسبود که با فعالیتش در روانشناسی و ارائهٔ نظریاتی تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی شناخته می‌شود. به تعبیر «فریدا فوردهام» پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فرویدناگفته گذاشته، یونگ تکمیل کرده‌است.» یونگ بعضی از معروف‌ترین مفاهیم روانشناسی را ابداع کرده‌است مانند: ناخودآگاه جمعی، سایه‌ها، پرسونا، عقده‌ها، آنیما و آنیموس،برونگرایی و درونگرایی. از آثار مهم او می‌توان به روان‌شناسی ضمیر ناخودآگاه، تحلیل رویا، سمینار یونگ درباره‌ی زرتشت نیچه، انسان و نمادهایش، خود شناخته، انسان در جستجوی هویت خویشتن، روان‌شناسی و علوم غیبی، روح و زندگی، ناخودآگاه جمعی و کهن الگو، روان‌شناسی و کیمیاگری، رویاها، زندگی‌نامه‌ من، کتاب سرخ، راز گل رزین، ماهیت روان و انرژی اشاره کرد.
عقیده یونگ در مورد این این است که خدا، واقعیتی روانی است. دیدگاه دینی یونگ خیلی ملایم، با لطافت و منطقی است. 
یکی از موضوعات قابل توجه در نظریه های یونگ، بحث پرسونا می باشد. مفهوم واژه پرسونا در مکتب روان‌شناسی تحلیلی ارائه شده توسط روان‌شناس سوئیسی کارل گوستاو یونگعبارت است از آن چهرهٔ اجتماعی که فرد به دنیای بیرون ارائه می‌کند. به گفته یونگ: «نوعی ماسک دست‌ساز٬ که فرد برای ایجاد نهایت تأثیرگذاری بر دیگران٬ و همین‌طور برای پنهان کردن ماهیت حقیقی خود٬ از خود ابداع می‌کند». در دورهٔ رشد٬ توسعهٔ یک پرسونای دوام‌پذیر٬ بخشی اساسی برای انطباق و آماده شدن برای دوره بزرگسالی در یک دنیای بیرونی٬ واقعی و اجتماعی است. یک«خود (Ego)» قوی٬ از طریق یک پرسونای انعطاف‌پذیر با دنیای بیرون ارتباط برقرار می‌کند.یونگ ، پرسونا را در جشن فاسناخت برای توصیف تداعی میکرد.
بازل فاسناخت Basel Fasnacht

برای بیش از ۷۰۰ سال است که هرساله هزاران شهروند بازلی در حدود ساعت ۴ صبح در هوایی سرد دور هم جمع می‌شوند و منتظر چهار حلقه ساعت شهر شده تا شروع کارناوال ۳روزه را اعلام کند. در این کارناوال شرکت‌کنندگان ماسک و لباس مبدل می‌پوشند و به همراه گروه نوازنده فلوت و سایر سازهای بادی و طبلی در راستای خیابان رژه می‌روند. 
ویژگی بعدی که میتوان در نظریه های یونگ یافت، کهن الگو ها می باشند:
درروان‌شناسی تحلیلی آن دسته از اشکال ادراک و دریافت را که به یک جمع به ارث رسیده‌است کهن‌الگو یا سَرنمون می‌خوانند. هر کهن‌الگو تمایل ساختاری نهفته‌ای است که بیانگر محتویات و فرایندهای پویای ناخودآگاه جمعی در سیمای تصاویر ابتدایی است. مانند اساسی‌ترین کنش‌های زیستی احتمالاً مهم‌ترین تصاویر ابتدایی در همهٔ دوران‌ها و نژادها مشترک است.
نمایی از فیلم کشتن مرغ مقلد. گریگور پک در نقش اتیکس فینچ. فیلمی که از سوی بنیاد فیلم آمریکا بهترین فیلم تمام اعصار شناخته شده‌است. شخصیت فینچ از منظر کهن الگوها سه کار انجام می‌دهد: پدر، قهرمان و ایده آلیست
یک کهن‌الگو را می‌توان همچون یک ذخیرهٔ هوش‌افزا، یک نقش سر، یا یک اثر ارثی تصور کرد که از طریق تراکم تجربیات روانی بی‌شماری که همواره تکرار شده‌اند تکوین یافته‌است. تصاویر ابتدایی محصول و مرتبط با دو عامل هستند: فرایندها و رویدادهای طبیعی که پیوسته تکرار می‌شوند و عوامل تعیین‌کننده درونی زندگی روانی و کل زندگی. این تصاویر با کمک طبیعت دوگانه به خوبی می‌توانند هر دو دسته دریافت‌های بیرونی و درونی را هماهنگ سازند و به آن‌ها معنا بخشند و اعمال انسان را در راستای همین معنا هدایت کنند. این تصاویر با هدایتغرایز ناب به درون قالب‌های نمادی، انرژی روانی را از سردرگمی عظیمی که ادراک محض پدیدمی‌آورد، خلاصی می‌بخشد. از این جهت این تصاویر قرینهٔ ضروری غرایز هستند، ولی افزون بر آن مکانیسمی هستند که بدون آن در یک وضعیت جدید ممکن نبود.
کهن‌الگوها نیز همانند دیگر مفاهیم تعریف‌شده در روان‌شناسی تحلیلی دارای دو ماهیت فردی و جمعیهستند. هرگاه نیروهای کهن‌الگویی در مقیاس گسترده فعال شوند، می‌توان انتظار نتایج خطرناک یا سودمندی داشت، زیرا کهن‌الگوها تعیین‌کنندهٔ نگرش‌های روانی و رفتار اجتماعی فرد و جمعند و هر کهن‌الگو حاوی هر دو دستهٔ ویژگی‌های مثبت و منفی است. اگر محتویات مثبت کهن‌الگو نتوانند به‌طور ناخودآگاه بروز کنند، بلکه سرکوب شوند انرژی آن‌ها به جنبه‌های منفی کهن‌الگو منتقل می‌شوند و در این حال پس از مدتی آشفتگی‌های جدی و غیرقابل کنترل در روان انسان و در جامعه بروز خواهد کرد.

کهن‌الگوها عناصر فاسدنشدنی ناخودآگاه هستند اما شکل و شمایل آن‌ها اغلب تغییر می‌کند. کهن‌الگوها عناصر روانی هم‌بسته با غرایزند که یونگ در کتاب انسان و سمبول‌هایشآن‌ها را چنین توصیف می‌کند:

ادراک، غریزه از خود دقیقاً به همان ترتیب است که خودآگاهی ادراک از فرایند عینی زندگانی است.
۸ ویژگی کهن الگو های یونگ عبارت است از :۱. تجلی ژرف از ناهشیار جمعی ۲. تفاوتی بین شکل وظاهر و محتوی یک موضوع ۳.ظاهر و شکل ها هم باهم نسبت دارد و هم کامل کننده نیستند ۴.از عناصر شخصی و اجتماعی هستند ۵.شکل ناشناخته ان میتواند به صورت غیر مستقیم در ذهن بیاید ۶.شکل ان ناشناخته است ولی تاثیرات زیاد و دائمی دارد ۷.کهن الگو ها پویا هستند ۸.یک نوع خاصیت پیشگویی دارند.

 

فروید

 

او می‌گفت دین یک بیماری عصبی جمعی است. استدلال او به‌طور خلاصه این گونه است:

کودک بر پدر تکیه می‌کند، بزرگسال به خدا، که این مطلب در امتداد نظر او یعنی دفاع ذهنی در برابر پدیده‌های طبیعی است.وی احساس گناه و حرمت خدا که در نهایت باعث تسلیم در برابر خدا می‌شود را برمبنای عقده ادیپمی‌داند.

از نظر فروید، دین خطرناک است زیرا:

۱. به تقدیس و درست جلوه دادن مطالب غلط و ایجاد احساسات نادرست و منفی کمک می‌کند.

۲. دین که همان باور به یک امر موهوم در ذهن انسان است، مانع رشد فکری و تفکر انتقادی می‌شود که در دین همیشه این مطالب نکوهش شده‌ و بر دیگر حوزه‌های فکری اثر می‌گذارد، زیرا دین اصولاً در مورد همه چیز اظهار نظر کرده. ممنوعیت تفکر انتقادی موجب فقر خرد در انسان می‌شود. تفکر باید آزاد باشد. فروید مستقیماً دین را عامل عقب ماندگی انسان‌ها در طی قرون می‌داند. با گسترش روشنگری در اروپا دانش گسترش یافت، به‌طوری‌ که در بازه زمانی بسیار کوتاهی تولید دانش و خرد به چندین برابر قبل رسید که از سکولار کردن علم توسط گالیله، شروع شد و در فلسفه از اسپینوزا یا دکارت به بعد شروع می‌شود. به‌طور خلاصه باور دینی موجب تحقیر خرد می‌شود.

۳.دین، اخلاق را بر پایه‌های متزلزل قرار می‌دهد. اگر اعتبار هنجارهای اخلاقی بر معیار اطاعت یا عدم اطاعت از خدا باشد، با اطاعت یا عدم اطاعت از خدا نیز تقویت یا سست خواهند شد. به همین دلیل عقب‌نشینی دین باعث کم رنگ شدن اخلاق خواهد شد که امروزه بسیاری از فلاسفه مانندریچارد داوکینز این مطلب فروید را قبول ندارند

تفکر انتقادی که فروید نیز آنرا مطرح ساخته است لزوما دین را در بر نمیگیرد.
اینکه  تفکر انتقادی باعث پیشرفت می شود کاملا صحیح است اما نمی توان گفت فقط دین این موضوع را باعث می شود.
فرهنگ،سنت ها،قوانین، گاهی باعث سلب  این تفکر می شود ولی ایا به خاطر این ممنوعیت ما قوانین و فرهنگ را کنار گذاشته ایم؟
طبیعی است که تفکر همیشه مناسب است اما اگر این تفکر، قوانین را در هم ریزد ایا دیگر جوامعی وجود دارند که تفکر کنند؟ 
من نیز این موضوع را قبول دارم که دین،سنت و... محدودیت هایی به دنبال دارند که در واقع به نظر من هما پرسنا (نقاب)هایی را باعث می شود که هر کدام از ما با آن در گیر هستیم.
این قوانین هستند که ما را تغییر می دهند و دین هم مانند همان است.
دین جنبه های مثبت و منفی زیادی دار ؛ دین باعث آرامش درونی و اعتماد می شود.
جالب است که ادیان متفاوتی با قوانین متفاوت در جهان وجود دارد ولی این تفاوت به شباهت گروهی میگراید؛ آرامشی از یک واقعه.
به نظر من دین یک همسو گرایی مثبت با درون انسان دارد با وجود ایراد های زیادش اما چرا به جای دین به معنویت اتکا نکنیم؟
معنویت همان آرامش را به انسان می دهد.
فردید دین را یک توهم میداند و یونگ انرا واقعیت روانی میداند ؛ دونقطه مقابل هم.توهم یک اختلال در ادراک است که در غیاب تحریک خارجی احساس و درک می شود.
پس از نظر فروید اکثر انسان ها دچار بیماری در روان خود هستند 
اما یونگ دوستانه تر با دین برخورد کرده است

 

منابع‌:دیوید وولف ، ویکی پدیا ، شخصیت فیست

  • رضا شهمیری
  • ۰
  • ۰

تقابل بین باورهای مذهبی و شواهد علمی را می‌توان به‌صورت تفاوت در ساختارهای مغزی و فعالیت‌های شناختی (ادراکی) توضیح داد. دانشمندان دریافته‌اند که تفکر نقادانه در مغز افراد باورمند به فراماده سرکوب شده است.
مطالعه‌ی آنها  به بررسیِ چگونگی پیوند بخش‌هایی از مغز که مسئول همدلی و استدلال تحلیلی اند با ایمان و تفکر روحانی می‌پردازد. این مطالعه نشان از آن دارد که باورهای مذهبی و تفکر علمی بدان دلیل با هم تداخل می‌کنند که نواحی مختلف مغزی در هر دو فرآیند شناختی درگیر اند. به نظر می‌رسد افرادی که به مسائل فراطبیعی باور دارند به سرکوب مناطق مرتبط با تفکر نقادانه می‌پردازند.
‌‌
نویسنده‌ی ارشد این مطالعه، تونی جک، پروفسور فلسفه از دانشگاه «کِیس وسترن ریزِرو» می‌گوید: "بر اساس آن‌چه درباره‌ی مغز می‌دانیم، پرش ایمانی به باورهای فراطبیعی، با کنار زدن روش تفکر نقادانه/تحلیلی حاصل می‌شود ..."

- هر چه همدلی بیش‌تر شود، دینداری هم بیش‌تر می‌شود:
‌جک و همکارانش در پژوهش پیشین به‌کمک تصویربرداری «اف ام آر آی»، دو شبکه از سلول‌های عصبی را شناسایی کرده بودند که با یکدیگر به رقابت می‌پردازند تا به افراد اجازه بدهند که جهان را از دید مذهبی ببینند یا علمی. آنها می‌گویند مغز، دارای شبکه‌ای تحلیلی از سلول‌های عصبی است که موجب آغاز تفکر نقادانه می‌شود و نیز یک شبکه‌ی اجتماعی که همدلی با دیگران و تفکر روحانی را سبب می‌شود.
‌‌
به شرکت کنندگانی که درون دستگاه تصویربرداری رفته بودند، یک مسئله‌ی فیزیکی یا یک مسئله‌ی اخلاقی داده شد. به نظر می‌رسید که مغز برای حل آن مسئله، کارکرد در یکی از این دو شبکه را افزایش می‌داد ولی دیگری را سرکوب می‌نمود.
‌‌ ‌‌
در تازه‌ترین مطالعه، دانشمندان مجموعه‌ای از هشت آزمون را انجام دادند که بین ۱۵۹ تا ۵۲۷ بزرگسال را در بر می‌گرفت. هدف ایشان این بود که باور به خدا را با میزان تفکر تحلیلی و نگرانی‌های اخلاقی بسنجند.
‌‌
در هر آزمون، پژوهشگران دریافتند که باور روحانی و نگرانیِ همدلانه کاملن با کارهای مذهبی مکرر همراه بود. هر چه فردی مذهبی‌تر بود، بیش‌تر احتمال داشت که به سرکوب شبکه‌ی تحلیلی در مغز بپردازد، و نیز برای نمایش همدلی.
‌‌
دانشمندان می‌گویند هنگامی‌که فرد، میان دیدگاه علمی و دیدگاه مذهبی به جهان در کشاکش باشد، ساختارهای مغزی او تعیین خواهند کرد که چگونه این تقابل میان باورها و علم را برطرف کند.
‌‌
- درگیر شدن با هر دو شبکه:
این مطالعه هم‌چنین اشاره می‌کند به این که برخی از دانشمندان بزرگ زمان ما نیز مردانی بسیار روحانی بوده‌اند. جک می‌گوید: "باورهای دینی همیشه در تضاد با علم نیست و در شرایط مناسب، ممکن است باورهای دینی کاملن ترویج‌دهنده‌ی خلاقیت و بینش علمی شوند. بسیاری از دانشمندان معروف تاریخ، روحانی یا مذهبی بوده‌اند. این افراد مورد اشاره، به‌اندازه‌ی کافی از نظر هوشمندی فرهیخته بوده‌اند که ببینند نیازی به تعارض میان دین و علم نیست."
‌‌
به گفته‌ی این دانشمندان، افرادی که می‌توانند از هر دو شبکه بهره‌گیری کنند و از سرکوب یکی در برابر دیگری جلوگیری نمایند، بهتر می‌توانند جهان را درک کنند و به اکتشافات علمی دست یابند.

 

تحقیق دوم

 

دانشمندان با بستن «قشر پیش‌پیشانى میانى» در مغز، باورهای دینی را کاهش دادند

پژوهشى با حضور یک روانشناس از دانشگاه یورک، برای نخستین بار نشان داد که هم باور به خدا و هم تعصب علیه مهاجران را می‌توان با هدایت انرژی مغناطیسی به مغز، کاهش داد.

دکتر «کایزا ایزوما» با تیمى از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس UCLA)) همکارى کرد تا آزمونى نوآورانه را با استفاده از تحریک مغناطیسی مغز (یک راه امن براى تعطیل موقت مناطق ویژه‌ای از مغز) انجام دهند.

این پژوهشگران، بخش خُلفی قشر پیش‌پیشانى میانى را هدف قرار دادند. این بخش در نزدیکی سطح مغز و تقریبن چند سانتی‌متر بالاتر از پیشانی است و کار تشخیص مشکلات و آغاز پاسخ برای حل آنها را به عهده دارد. 

در این مطالعه، نیمی از شرکت‌کنندگان یک سطح کم و "دروغین" از انرژی دریافت کردند که تاثیری بر مغزشان نداشت، و نیم دیگر، میزان کافی از انرژی دریافت کردند که کارکرد در این منطقه‌ی مورد هدف در مغز را کاهش می‌داد. سپس، نخست از همه‌ی شرکت‌کنندگان خواسته شد به مرگ فکر کنند، و آنگاه پرسش‌هایی از آنها درباره‌ی باورهای دینی و احساس آنها به مهاجران پرسیده شد.

این یافته‌ها، که در نشریه‌ی «دانش عصبی شناختی-اجتماعی و عاطفی» منتشر شده، نشان می‌دهد افرادی که در آنها منطقه‌ی مورد هدف در مغز، به طور موقت بسته شده بود ٣۲/٨ درصد کمتر باور به خدا، فرشتگان، یا بهشت نشان دادند. همچنین احساس این افراد به یک مهاجر که از کشورشان انتقاد داشت ۲٨/۵ درصد مثبت‌تر بود.

دکتر ایزوما از دانشکده‌ی روانشناسی این دانشگاه گفت: "مردم اغلب زمانی به ایدئولوژی روی می‌آورند که با مشکلات روبه‌رو می‌شوند. ما می‌خواستیم بیابیم که آیا منطقه‌ای از مغز که به حل مسائل واقعی مربوط است (مانند تصمیم‌گیری برای حرکت بدن فرد برای گذشتن از یک مانع) در حل مسائل انتزاعی که مربوط به ایدئولوژی می‌شود نیز دخالت دارد یا نه.

همین علاقه به اساس مغزی ایدئولوژی، این تیم را بر آن داشت که تمرکز بر دین و ملی‌گرایی کنند.

دکتر ایزوما افزود: "ما تصمیم گرفتیم مرگ را به یاد مردم بیاوریم زیرا پژوهش‌های پیشین نشان داده که مردم برای آرامش یافتن در مواجهه با مرگ، به دین روی می‌آورند. همان‌گونه که انتظار می‌رفت، دریافتیم که وقتی در آزمون، بخش خُلفی قشر پیش‌پیشانى میانى را خاموش کردیم، مردم تمایل کمتری به آرامش رسیدن با عقاید مذهبی داشتند اگر چه مرگ را به یادشان آورده بودیم".

پژوهش‌کنندگان از شرکت‌کنندگان خواستند به هر دو جنبه‌ى مثبت و منفی عاطفی از مذهب و ملى‌گرایى پاسخ دهند. آنها – به‌ویژه – باور به شیطان و جهنم را نیز علاوه بر خدا، فرشتگان، و بهشت رتبه‌بندى کردند. پیش از آغاز آزمون، همه‌ى شرکت‌کنندگان بالقوه را مورد بررسى قرار دادند تا مطمئن شوند که اعتقادات مذهبی دارند.

در زمینه‌ى ایدئولوژی ملى‌گرایانه، شرکت‌کنندگان دو مقاله را که به ظاهر توسط تازه-مهاجران نوشته شده بود خواندند. یکی از مقاله ها بسیار از آمریکا تعریف مى‌کرد، و مقاله‌ى دیگر به شدت انتقادى بود.

پژوهش‌کنندگان دریافتند که تحریک مغناطیسی، بیشترین تاثیر را بر واکنش به نویسنده ى منتقد داشت. 

دکتر ایزوما گفت: "ما فکر می‌کنیم شنیدن انتقاد از ارزش‌هاى گروه خودى، به‌ویژه شاید از سوی کسى که او را بیگانه مى‌دانید، به‌عنوان نوعى تهدید ایدئولوژیک (در مغز) پردازش مى‌شود".

او ادامه داد: "یک راه برای پاسخ‌دادن به چنین تهدیدهایى این است که به «دو چندان کردن» ارزش‌هاى گروه خود بپردازید، سرمایه‌گذاری خود را در آنها افزایش دهید، و واکنش منفی‌تری به منتقد نشان دهید".

او ادامه داد: "هنگامی که ما منطقه‌اى از مغز را که معمولن کمک به شناسایی و پاسخ به تهدیدات می‌کند مختل کردیم، واکنش منفى کمتر و با انگیزه‌ى ایدئولوژیک کمتری به نویسنده‌ى منتقد و نظرات او دیدیم".

دکتر کالین هالبروک، از UCLA و نویسنده‌ى ارشد این مقاله، افزود: "این یافته‌ها بسیار قابل توجه است و سازگار با این اندیشه که همان ساختارهای مغزی که برای عملکرد نسبتا بنیادین «پاسخ به تهدید»، فرگشت یافته‌اند تغییر کاربرد داده‌اند تا به واکنش های ایدئولوژیک نیز بپردازند. با این حال، نیاز به پژوهش‌هاى بیشتری هست تا بدانیم دقیقن چگونه و چرا باورهاى مذهبی و نگرش قومیت‌گرایانه در این آزمون کاهش یافته است". 
این دانشمندان می‌گویند که ما چه در تلاش برای بالا رفتن از درختى باشیم که سر راهمان بر زمین افتاده، چه آرامش را در دین بیابیم، و چه به حل مسائل مربوط به مهاجرت بپردازیم، مغز ما از همان دستگاه ذهنی ابتدایى استفاده مى‌کند.

منبع تحقیق اول: نشریه plos one
‌منبع تحقیق دوم : www.psypost.org 

  • رضا شهمیری
  • ۰
  • ۰

۴ مکتب در روان شناسی دین :

۴سنت در روانشناسی دین:
در نظریه پردازی روانشناسی دین دو جریان اصلی وجود دارد:
الف)جریان توصیفی     ب)جریان تبیینی
جریان توصیفی را می توان در نوشته هایی پیدا کنیم که شامل متون مقدس سنت های بزرگ دینی است. اما جریان تبیینی حاصل این تفکر است که دین چیزی جز آن است که می نماید. اولی موضوع دین را با همدلی و از درون تقسیم میکند و دومی نقادانه و از بیرون. 
۴سنت در روان شناسی دین وجود دارد که شامل ۱. آلمانی ۲.فرانسوی ۳.انگلیسی_آمریکایی  ۴. مکتب روسیه است.
مکتب روسیه(شوروی)

شوروی کشوری کمونیستی بوده است و در این کشور به واسطه همین سیاست،دین در حد خرافه بود و تفکر الحادی در حال گسترش بود. اگر بخواهیم افراد تاثیر گذار در مکتب روسیه را نام ببریم میتوانیم به ایوان پاولوف و گورجیف اشاره کنیم. البته از دیدگاه طبقاتی مارکس نیز نمی توان چشم پوشید.
این دیدگاه دین را دروغ میداند زیرا ادعاهای آن با تلقی ماتریالیستی در تضاد است و چون دین به عنوان یک نیروی اجتماعی حافظ منافع  طبقه حاکم است،در جامعه بی طبقه از بین خواهد رفت. 
تفکر ماتریالیسم(ماده گرایی،ماده باوری): به دیدگاهی گفته می شود که میگویند هر آنچه در هستی وجود دارد ماده یا انرژی است و همه چیز ها از ماده تشکیل شده اند و همه پدیده ها از جمله آگاهی نتیجه بر هم کنش های مادی است.
به تعبیر ایگلتون ،گرچه بسیاری از ماتریالیست های تاریخی (نظیر مارکس و پیروانش)هیچ گونه باور دینی ندارند اما لزوما ملحد نیستند و عموما از تشخیص این نکته غافل اند که ارتباطی منطقی بین ماتریالیست بودن و الحاد(کفر،خداناباوری) وجود دارد.
ایوان پائولف یک ملحد سازش نا پذیر است.کریپس از پیروان پائولف در مورد اینکه آیا وی مذهبی است یا خیر پرسید که پاولوف جواب داد:(خوب گوش کن، در مورد ادعای دین داری من،اعتقاد من به خدا ،حضور در کلیسای من هیچ حقیقتی در آن وجود ندارد. این یک خیال محض است. من یک حوزوی بودم و مانند اکثر حوزویان در سال های مدرسه خود یک کافر و ملحد شدم.)َ. اگرچه پاولوف که پسر یک کشیش ارتدکس روس بود در پاسخ به پرسشنامه سی.ال. دروبریج به راستی وجود قلمرو روحی و نیز بقای نفس را پس از مرگ انکار کرد،همو به زبان انگلیسی نوشت :پاسخ های من اصلا به این معنا نیست که نظرم درباره دین منفی است بلکه برعکس بی اعتقادی خود را نه موجب امتیازم بر مومنان بلکه در قیاس با آنان نقصانی برای خود میبینم ... عمیقا معتقدم که احساس و تمایل دینی دست کم برای اکثر انسان ها ضرورتی حیاتی است.
فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ و به همراه آن الغای موسسه الحاد گرایی علمی متعلق به کمیته مرکزی حزب کمونیست روان شناسان دین را در روسیه آزاد نهاده است تا به دیدگاه باز پاولوف بگروند.
گورجیف:
از گورجیف مطالب زیادی در دسترس نیست زیرا حتی آن هایی که سال های زیاد و با او زندگی کردند هم نتوانستند به راحتی راجع به او صحبت کنند زیرا زندگی او همیشه معما گونه بود. گورجیف در جایی گفته بود که مکاتب معنوی بسیاری را به منظور رسیدن به تکامل انسانی خود تجربه کرده و هیچ کدام را کامل نیافته است. به گفنه او صومعه ها،معابد و جوامع روحانی زیادی را تجربه کرده و از هر کدام چیز ها آموخته است.
منابع: کتاب ماتریالیسم نوشته ایگلتون، روان شناسی دین دیوید وولف،ویکی پدیا، پرتال انسانی سرا

 

 

روانشناسان  مکتب آلمانی:ویلهم وونت،فروید،یونگ،اریکسون،

 

اگر در آمریکا روانشناسان بودند که در آغاز کار روانشناسی دین را پیش بردند،در آلمان این رشته عمدتا قلمرو ویژه فلاسفه و الهیون بوده است.

نخست،چنان که در کار شلایرماخر و ریچل دیده می شود،موضع روانشناختی تابع نوعی موضع الهیاتی خاص بود.لیکن اندکی پیش از آغاز قرن

بیستم،روانشناسی به عنوان عنصری بنیادین،اگر نگوییم در مطالعه دین به طور کلی( دین شناسی )،دست کم در حوزه کلی الهیات به کار گرفته

شد.گوستاو فوربروت( ۱۸۹۵ )،در اثری درباره روانشناسی ایمان،ورود نوعی روانشناسی اساسأ توصیفی را به عرصه الهیات تاریخی و روشمند

امری سودمند و ضروری می داند ( ص۲).امیل گخ (۱۸۹۶)نیز با ورود روانشناسی توصیفی به عرصه پژوهش درباره دین موافق است،اما برخلاف

فوریروت،معتقد است که این نوع روانشناسی باید بکلی از گفتمان ما بعد الطبیعی یا الهیاتی دور بماند،و باید داده های خود را از تاریخ ادیان و نیز

تجربه دینی خود محقق برگیرد.علاقه روزافزون به ایجاد نوعی روانشناسی دین با ظهور آثار آمریکایی،بویژه ترجمه آثار جیمز و استارباک،نیرو و جهت

تازه ای گرفت.روش پرسشنامه ای مکتب کلارک را برخی کسان در آلمان پذیرفتند اما دیگران بشدت از آن انتقاد کردند،زیرا این فن را حداکثر برای

معدودی از مسائل کارآمد می دانستند.در پذیرش روش جیمز نیز چنین اختلاف نظری وجود داشت،عمدتا از آن رو که جیمز از موارد بسیار افراطی و

حتی آسیب شناختی بهره گرفت و به عوامل تاریخی و نهادی بی توجه بود.اگر چه بسیاری محققان از این روش ها انتقاد می کردند،با این حال

آمریکایی ها را می ستودند زیرا نوعی روانشناسی دین پدید آورده بودند که علمی مستقل و صرفا تجربی درباره واقعیات دینی به شمار می رفت 

(فابر،۱۹۱۳؛کوپ،۱۹۲۰).اجماع بر سر اهداف،روشها،و محدودیت های روانشناسی دین بوضوح دور از دسترس مینمود،لیکن علاقه عمومی

آن قدر بود که ادبیاتی در این باره پدید آورد و بسرعت بر حجم آن بیفزاید.

منبع:کتاب روان شناسی دین_چاپ دوم/نویسنده:دیوید ام.وولف/مترجم:دکتر محمد دهقانی

 

مکتب فرانسه: 
این مکتب اسیب شناسی دین را بررسی می کند از افراد مشهود در  این مکتب می توان به پیر زانه و ساباتیه اشاره کرد که پیر ژانه به بررسی هذیان های دینی  می پرداخت پیر ژانه ارتباطی بیست و دو ساله بر روی یک خانم داشت و میدید این خانم انقباض عضلانی دارد و روی پنجه هایش راه میرود و گاهی میگویید روح از بونم جدا میشود اما مطالعه ی بیشتر به کشف این نکته منجر شد که این خانم دچار o.c.dمی باشد 
روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) یکی از صفات شخصیتی بنیادین است که با اضطراب، ترس، بدخلقی، نگرانی، حسادت، یأس، غیرت و احساس تنهایی شناخته می‌شود. واکنش افراد مبتلا به عوامل استرس‌زا ضعیف است و احتمال اینکه اوضاع عادی را تهدیدآمیز و ناکامی‌های کوچک را به یأس شدید تعبیر کنند، زیاد است. پیر ژانه روان‌شناس مشهور قرون ۲۰-۱۹ فرانسه، روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) را ضعف انرژی روانی دانسته و چنین تعریف است: «ناتوانی در تحقّق بخشیدن به رفتارهایی که در دنیای بیرون اثر می‌گذارند. انسان روان‌رنجور، زمان خود را به انجام دادن رفتارهایی کم‌ارزش محدود می‌کند، به ویژه رفتارهایی که درونی شده‌اند. ناتوانی در انتخاب، به ویژه در هنگام تصمیمگیری، یکی از عناصر اصلی روان‌رنجوری است.» امّا در تفسیر دقیق و صریح انسان نوروتیک، دشواری‌هایی وجود دارد. از دیدگاه روان شناسان بالینی، باید ریشه‌های روان‌رنجوری را در تاریخ زندگی اشخاص و در احساس‌های آن‌ها جستجو کرد. عقیدهٔ بیش‌تر روان‌شناسان این است که برای روان‌رنجوری نوعی آمادگی ارثی لازم است تا همهٔ رفتارهای شخص را در جهت این آمادگی سوق دهد. در بین تمایلاتی که اشخاص روان‌رنجور نشان می‌دهند، می‌توانیم در درجهٔ نخست به سختی انتخاب‌ها اشاره کرد که در رفتارهای کم‌اهمیّت و موقعیّت‌های بسیار مهمّ زندگی به یک اندازه جلوه‌گر می‌شود. در تضاد با آنچه گفته شد، می‌توانیم بگوییم در افراد نوروتیک، خشن بودن، دقّت بسیار زیاد و نوعی وسواس دیده می‌شود. آن‌ها در نتیجه‌گیری از رفتارها هم دشواری دارند که می‌تواند از اختلال در یکپارچگی کارها ناشی شود.
اگوست ساباتیه:(دین وقتی با عملی زنده توام نباشد که میان بنده و افریدگار رابطه برقدار کند و روح را به سوی رستگاری بکشاند  مفهمومی نخواهد داشت )
منابع:کتاب روانشناسی دین وولف ،ویکی پدیا،سایت پژوهش

 

سنت انگلیسی- آمریکایی:
رویکرد تجربی و حتی آزمایشگاهی به دین و نگاه توصیفی در مطالعات دینی، مهمترین ویژگی این سنت است. گالتون(Galton/1921-22)
 دانشمند انگلیسی، بنیان‌گذار روان‌شناسیِ تفاوت‌های فردی است و نخستین کسی است که از روش آماریِ همبستگی در این زمینه استفاده کرد. استنلی هال(Hall/1924-44) از بنیان‌گذاران روان‌شناسی دین در آمریکا است. وی برای این منظور دانشکده روان‌شناسی دین در دانشگاه کلارک را تأسیس کرد. جیمز لوبا(Leuba,J.H.) و ادوین استاربوک(Starbuck,E.D.) نیز از شاگردان برجسته هال هستند که بر مطالعه تجربه‌هایی چون ایمان‌آوری، دعا و حالات عرفانی با کاربرد روشهای پرسشنامه، مصاحبه شخصی، زندگی‌نامه‌های خودنوشت و دیگر روش‌های تجربی که قابل تجزیه و تحلیل، رده‌بندی و سنجش آماری‌اند، تأکید داشتند.
روانشناسی دین در غرب شکل گرفته است که یکی از آن ها تحت عنوان سنّت انگلیسی آمریکایی شناخته می شود که روانشناسانی هستند که در انگلیس و آمریکا تحقیقات را انجام دادند. نمونه کارهای آنها مثل گالتون، ویلیام جیمز، هال و دیگران که نگاهشان یک نگاه تجربی به دین بود. بیشتر سعی می کردند همان بحث های آزمایشگاهی و تجربة دینی را مدِّ نظر قرار دهند. بحث های سنجش برایشان خیلی مهم بود و نگاهشان بیشتر توصیفی بود؛ یعنی پدیده های دینی را بتوانند به صورت علمی، خوب توصیف کنند. این یک سنّت و نگاه است.
در سنت انگلیسی-آمریکایی بیشتر بر فرد وتاثیر دین بر روان او تاکید میشد.
به علاوه این سنت بیش از آن که برمشاهده و آزمایش استوار باشد بر تامل و خوداندیشی تکیه داشت.

چهره شاخص سنت انگلیسی_آمریکایی که بر تجربه گرایی و استفاده از نمونه ها و موارد عینی و توصیفات آماری مبتنی است،فیلسوف و روانشناس کارکردگرا و پراگماتیست نامی،ویلیام جیمز است که با نگاه تجربی به تحلیل روانشناختی احوال دینی میپردازد. او که معتقد به ارزیابی نهایی اندیشه یا تجربه از طریق بررسی نتیجه نتیجه و میزان سودمندیان در زندگی است بر دو معیار سازگاری با امور و اصول مفروض صحیح و همچنین احساس شهود و درونگری به عنوان اصلی ترین و اطمینان بخش ترین ابزارپژوهشی تاکید دارد.

منبع:کتاب روانشناسی دین از دیگاه ویلیام جیمز ترجمه دکتر مسعود آذربایجانی

  • رضا شهمیری
  • ۰
  • ۰

Farib Haye Zehn Shoma

پیشگفتاری درمورد خطاهای ذهن

بیش تر چیزهایی که ما به یاد میاریم و باور داریم، یا مخدوش هست یا کاملا اشتباه. به نظر می رسه مغز ما پیوسته در حال تولید مشاهده ها، خاطره ها و باورهای گمراه کننده هست؛ با وجود این ما همچنان تمایل داریم درستی تجربیات خودمون رو مسلم فرض کنیم.  مغز میتونه مارو گمراه کنه و سوق بده مارو به سمت نتیجه گیری هایی که ارتباط چندانی با واقعیت ندارن.
 هر چیزی که فکر میکنیم می بینیم، می شنویم و تجربه میکنیم، نه ثبت مستقیم جهان خارج که برساخته و تفسیری از جهان هست. اطلاعات فیلتر، تحریف و مقایسه و بخش های خالی با داده های غیرواقعی پر میشن و در نهایت در بطن روایتی قرار میگیرن که با فرضیات ما درباره‌ی جهان سازگار هست! تجربیات و افکار ما از فیلتر  نیازهای هیجانی مختلف ما میگذره و پالایش میشه
از طرف دیگه، هر چیزی که تجربه میکنیم یا به اون فکر میکنیم تبدیل به خاطره میشه، خاطره ای که برساخته میشه، تغییر میکنه و با خاطرات دیگه تلفیق میشه. ما طوری به خاطرات خود استناد میکنیم که انگار گذشته به دقت در اونها ثبت و ضبط شده ، در حالی که شواهد نشون میده حتی به شفاف ترین و مطمئن ترین خاطرات هم باید مشکوک بود. ما خاطرات را بیش از اونکه بازیابی کنیم، بازسازی و به روزرسانی می کنیم و اطلاعات رو در هر بار دسترسی تغییر می دهیم. فضاهای خالی رو هم مغز ما با ساختن اطلاعات مورد نیاز پر میکنه. 

علاوه بر این، بسیاری خطاهای منطقی   و سوگیری های شناختی مثل یافتن معنا درالگوها،دلیل تراشی،برهان غایت انگارانه،مغالطه تاخر،مغالطه تخطئه،مسموم کردن چاه،توسل به جهل،طرح هو‌‌شمندانه،مغالطه طیف کاذب و....، فرایند تفکر را تهدید می کنند؛ مگر این که به صورتی آگاهانه از این خطاها دوری کنیم. در این متن، دو مغالطه منطقی و سوگیری  شناختی رو به دقت بررسی میکنیم و با نحوه‌ی تأثیرگذاری نامحسوس اونها بر تفکر آشنا می شیم...

 

توجه به اطلاعات حسی

• ما به طور مدام در معرض بمباران حجم بسیار زیادی از داده های حسی هستیم، بنابراین توجه نقش بسیار پررنگی در مفهوم ادراک بازی میکنه،چون به هیچ وجه امکان نداره به طور هم زمان حتی به بخش بسیار کوچکی از این حجم عظیم اطلاعات توجه کنیم چه برسه به تمام آن. ما بخش بزرگی از داده های حسی رو که به ما میرسه کنار میذاریم و تنها به بخش کوچکی از این داده ها توجه می کنیم، به چیزهایی که مغزمون مهم تشخیص میدن!
• در برخی از آزمایش های مربوط به توجه، در حین تماشای یک فیلم از سوژه ها خواسته شد تا فقط به یک نوع فعالیت خاص در فیلم توجه کنند و در همون حال اتفاق فوق العاده ای در فیلم رخ میده. حدود ۶۰ درصد از سوژه های آزمایش از این اتفاق که درست در مقابل چشماشون رخ میده کاملاً غافل میمونن چراکه از اونها خواسته شده به بخش دیگه ای از فیلم توجه کنند. 
• در واقع میزان تمرکز ما امکان تغییر داره. ما میتونیم فقط روی قسمتی از میدان دید خودمون تمرکز کنیم و باقی محیط رو کاملاً نادیده بگیریم، یا به حالتی دیده بان وار، توجه خودمون رو بع بخش گسترده تری از میدان دید خودمون معطوف کنیم. 
• ما معمولا در زمان‌های مختلف به بخش های متفاوتی از میدان دید پیرامون خودمون توجه می‌کنیم و در این حین، تصویر اشیای واقع در اون بخش از میدان دید برای ما واضح تر میشن. در این حالت، مغز پردازش خودش رو بیشتر معطوف به داده های دریافتی از اون بخش میکنه و جلوی داده های ورودی از دیگر بخش های میدان دید رو میگیره تا بر اثر داده هایی که اونهارو نامربوط میدونه سردرگم نشه. طبق این مفهوم که اونو  ( #کوری_عمدی ) مینامن، ما نسبت به چیزهایی که به اونها توجه نمی کنیم کور هستیم. 

• پدیدهٔ مشابه دیگه ای که میشه به اون اشاره کرد( #کوری_تغییر )هست: ما گاهی حتی متوجه تغییرات بزرگ در محیط پیرامون خود نمیشیم. مثلاً پژوهشگران با انجام آزمایش هایی متوجه شدن  که در برخورد با فردی ناآشنا، اگر فرد مزبور خارج از محدوده ی دید با شخص دیگه ای عوض بشه، در حدود ۶۰ درصد موارد سوژه ها متوجه این تغییر نمیشن.
• یکی از مثال های توانایی ما در توجه هم زمان به تنها چند موضوع کوچک، عملکرد چند تکلیفی هیت. خود این اصطلاح، که چند سالی بیشتر از کاربرد اون نمیگذره، به انجام بیش از یک کار به صورت هم زمان گفته میشه، هر چند تحقیقات نشون میده افراد اساساً نمیتونن  دران واحد به بیش از یک چیز توجه کنند. در واقعیت کاری که افراد انجام میدت اینه که توجه خودشون رو بین چیزهای مختلف یا کارهایی که به طور همزمان انجام میدن جابه جا میکنند. 
• برای مثال پژوهشگران دریافتند تنها ۵/۲ درصد افراد میتونن بدون افت در مهارت رانندگی خودشون همزمان هم رانندگی کنند هم با تلفن حرف بزنند. کیفیت رانندگی باقی افراد به طرز قابل توجهی در حین حرف زدن دچار افت میشه.

• طبق آزمایش های دیگه ای معلوم شد افرادی که خیال می کنند در عملکرد چند تکلیفی توانایی دارن، در واقع بیشتر از دیگران در چنین زمان‌هایی دچار افت بازدهی و عملکرد میشن. بنابراین تقسیم توجه، منابع شناختی ما رو تحلیل میبره. مثلا اگه توجه رو ۱۰۰ درصد بدونیم و توجه خودمون رو به دو چیز متفاوت معطوف کنیم به هرکدوم ۵۰ درصد توجه میرسه و بازدهی هم به همان نسبت کم میشه. به علاوه در واقعیت وضعیت ممکنه حتی کمی بدتر باشه چرا که بخشی از منابع هم در حین جابه جایی بین ابژه های مختلف مصرف میشن. 

• با توجه به این مطالب که گفتیم،گواهی شاهدان عینی به هیچ وجه قابل اعتماد نیست. شاهدان عینی در معرض تلقین قرار دارن؛ نسبت به دقت خودشون اعتماد به نفس کاذب دارن و در معرض افسانه سازی یا برساختن جزئیات قرار دارن. مغز ما از اونچه میپنداره ادراک کرده واقعیتی یک پارچه میسازه و در این فرآیند به صورتی ناخودآگاه بخش های خالی رو با داده های برساخته پر میکنه، این پر کردن جاهای خالی رو افسانه سازی میگن... 

یک مثال جالب این قسمت مربوط به رابطه های عاطفی و توجه یک جانبه ما هست و ازمایشی بنام گوریل نامرئی که صورت گرفت.
مثلا فردی رو فرض بکنید که میگه کسی که انقدر مهربونه شوهر خوبی هم خواهد بود.
اما برادبنت حدود هفتاد سال قبل آزمایش «گوریل نامرئی» روطراحی کرد. از شرکت کنندگان در این آزمایش خواسته شد به یک مسابقه بسکتبال از طریق تلویزیون نگاه کنن  و تعداد دفعاتی که توپ بین بازیکنان پاس داده میشه رو بشمارن.
کسی که بتونه تعداد دقیق پاسها رو بشماره جایزه بزرگی خواهد گرفت. برادبنت متوجه شد که شرکت کنندگان در آزمایش چنان غرق در شمردن تعداد پاس‌ها بودن، که هیچ‌کدومشون متوجه فردی که با لباس گوریل از کنار زمین رد شد و رو به دوربین دست تکون داد، نشدند.
برادبنت نتیجه گرفت که مغز انسان مانند یک رادیو فقط روی کانال خاصی از اطلاعات دریافتی از محیط تمرکز میکنه و بقیه کانالهای اطلاعاتی رو نادیده میگیره.
درر رابطه‌ها هم همینطوره باید حواسمون باشه ، به دلایلی که ممکن هست روی یک حوزه شخصیتی اخلاقی یا اجتماعی شریکمون بیش از حد تمرکز مکنیم و بقیه ویژگی‌های مهم اونو نادیده میگیریم!
• در جمع بندی این قسمت میشه گفت  ادراک، یک برساخته هست: چیزی  هست که درون مغز ما اتفاق میوفته. هر کدوم از داده های حسی تفسیر و تعدیل میشن؛ داده های متفاوت ترکیب و مقایسه میشن  و براساس این مقایسه تغییر داده اتفاق میوفته. علاوه بر این، ما به بخش بسیار کوچکی از این اطلاعات توجه می‌کنیم و بعد با اضافه کردن بخش های گم شده از طریق افسانه سازی، یک داستان کامل از دل اون بیرون می‌کشیم. نتیجهٔ نهایی، داستانی هست که بخش بزرگی از اون تخیلی هست.

 

۲.خطای بعدی سوگیری تاییدی هست
 
سوگیری تأییدی یکی از تأثیرگذارترین سوگیری‌ها در تفکر ماست، به همین دلیل شناخت جامع اون اهمیت زیادی داره. در این سوگیری تمایل داریم اطلاعات و رویدادهایی رو بپذیریم که تأییدکننده‌ی باورهای ما باشه و اونها رو به دلخواه ما تفسیر کنه.
برای مثال، تفسیر یک پژوهش علمی رو در نظر بگیرید. اگه نتیجه‌ی پژوهش چیزی باشه که با اون موافقیم، اونو در مقام پژوهشی قوی و معتبر می‌پذیریم. ولی اگه نتیجه‌ی پژوهش چیزی باشه که مطابق میل ما نیست، با دقت بیشتری به دنبال خطاهای بالقوه در پژوهش می‌گردیم تا راهی برای رد نتیجه‌ی اون پیدا کنیم. در واقع ما وقت و تلاش زیادی صرف یافتن دلایلی برای توجیه و دلیل‌تراشی برای داده‌هایی می‌کنیم که دلخواه ما نیستند  
سوگیری تأییدی در واقع روشی برای انتخاب داده‌هاست. ما به داده‌هایی که باورهای ما رو تأیید می‌کنند توجه می‌کنیم، اونهارو می‌پذیریم و به خاطر می‌سپاریم. از سوی دیگه داده‌هایی رو که باورهای ما رو تأیید نمیکنن ، یا نمی‌بینیم یا به نحوی توجیهشون می‌کنیم که بتونیم اونهارو کنار بذاریم. به بیان دیگه، از میان انبوهی از داده‌های بالقوه، تنها بخش کوچکی از اونهارو جدا و انتخاب می‌کنیم. به همین دلیل باید داده‌ها رو به شیوه‌ای نظام‌مند بررسی کنیم تا به نتیجه‌ای معنادار یا قابل اعتماد برسیم.

یکی از نمونه‌های سوگیری تأییدی، #مغالطه‌ی_کلاه‌گیس هست. فرض کنید کسی مدعی باشه که همیشه میتونه تشخیص بده که ایا دیگری کلاه‌گیس داره یا نه. دلیل چنین ادعایی، یک سوگیری تأییدی هست. به بیان دیگه وقتی متوجه میشه کسی از کلاه‌گیس استفاده کرده، این مشاهده رو به حساب تأیید توانایی خودش میذاره. ولی به این واقعیت توجه نمیکنه که اگه در مواردی نتونسته باشه کلاه‌گیس رو تشخیص بده، داده‌ی مربوط به این موارد در مجموعه‌ی داده‌هاش وجود ندارن. به بیان ساده‌تر، فرد فقط تونسته کلاه‌گیس‌هایی رو تشخیص بده که نامرغوب بودن و در این میان مواردی بوده که نتونسته فرق یک کلاه‌گیس خوب از موی طبیعی رو تشخیص بده ولی از اونجایی که به این موضوع آگاهی نداره، داده‌هایی که به اون استناد می‌کنه صرفاً موارد موفق هست.

نمونه دیگه اون #اثر_مواجهه هست، نوعی سوگیری آشنابودگی که در اون تمایل داریم برای چیزهایی که برای ما آشناترند امتیاز و اهمیت بیش‌تری قائل بشیم به همین دلیله که در بازاریابی معمولاً از ترفند تکرار تبلیغات استفاده میشه: هرچی بیش‌تر با نام یک برند مواجه بشیم، حس آشنایی بیش‌تری میکنیم و بیشتر احتمال داره اونو بخریم.
نمونه دیگه #آرزواندیشی هست یعنی نسبت به ایده‌های موافقی که برای ما جذابیت هیجانی دارن فارغ از منطق و شواهد موجود، سوگیری داریم. آرزواندیشی رو سوگیری خوش بینی هم میگن. برای مثال، این سوگیری باعث میشه مردم برای بیماری‌های مزمن خودشون به دنبال درمان‌های نامحتمل - و حتی جادویی - بگردن و به هشدارهای مربوط به بی‌فایده‌بودن این روش‌ها توجه نکنند. در چنین مواردی، آرزوی اونها برای اثربخش‌بودن این درمان‌ها بر منطق‌شون غلبه می‌کنه. صنعت بخت‌آزمایی عمدتاً بر مبنای این سوگیری شکل گرفته
نمونه های دیگه سوگیری تاییدی مثل خطای اسناد،دفاع از انتخاب، اثر فورر یا پدیده بارنوم هست...

سوگیری‌هایی که به اونها شاره شد فقط بخش کوچکی از انواع سوگیری‌های شناختی موجود هستند. هر چند در صورتی که به وجود این سوگیری‌ها آگاهی داشته باشیم بخش زیادی از تاثیر اونها بر افکار و باورهای ما از بین میره. با استفاده از تفکر نقاد و فراشناخت میشه از تأثیر این سوگیری‌ها بر تفکر رهایی یافت...

 

با کمی تغییر برگرفته از کتاب ذهن فریبکار شما اثر استیون نولا 

  • رضا شهمیری